دکتر سید محمد ثقفى
شیوههاى فنى و دشوارى که پیشگامان ترجمه در جهان اسلام، در قرن سوم، با رعایت آنها توانستند گامهاى برجستهاى در انتقال علوم بردارند .
از دیرزمان، ترجمه، در فرهنگ بشرى، حتى در فرهنگ ایرانى وجود داشته است . کتابهاى بسیارى از زبان سنسکریت و زبانهاى دیگر، به ویژه در دوره ساسانیان ترجمه شده که نمونه بارز آن «کلیله و دمنه» و «الف لیلة و لیلة» (هزار و یک شب) است . بعدها نیز در دوره اسلامى متون زیادى از فارسى و هندى و یونانى به زبان عربى ترجمه شده است و این رسم ترجمه تا قرنهاى بعدى ادامه داشت . بنابراین در سنت فرهنگى ما، ترجمه سهم فراوانى داشته و نقش مهمى در انتقال تمدن ایفاء نموده است .
اما ظاهرا چندان تحقیق معتبر و مدونى درباره اصول و روشهاى ترجمه صورت نگرفته که آدمى بتواند، قواعد فن ترجمه را از آن یاد بگیرد .
قطعا ترجمه خود فنى از فنون است، بیشتر از آن که «علم» باشد . گرچه در دوره اخیر عدهاى از دانشمندان درباره علم بودن ترجمه سخن گفتهاند (1) .
زیرا مترجم در این کار، خود هنرى مىآفریند و ابداع به وجود مىآورد و از این لحاظ است که مىگویند: تالیف و تصنیف کردن آسانتر از «ترجمه» است زیرا در نوشتن همواره دست نویسنده باز است و اندیشه خود را آزادانه مىتواند با قلم سحار خود به هر طرف که بخواهد، برگرداند . اما در باب «ترجمه» او ناچار است هدف و مقصود نویسنده را بازگو کند و محتواى مبدا ترجمه را به شنونده و خواننده خود با امانت انتقال دهد . و این هنر بیشترى مىخواهد که به این کار دستبزند .
از این جهت مىگویند که بر مترجم لازم است که با سه چیز بهطور اساسى آشنا شود:
1 . تسلط بر زبانى که از آن ترجمه مىکند . (زبان مبدا) .
2 . تسلط بر زبانى که به آن ترجمه مىکند . (زبان مقصد) .
3 . تسلط بر موضوع مورد ترجمه .
زیرا در عمل ثابتشده است که اگر مترجم به هر اندازه هم که به زبان مسلط باشد، اگر در موضوع مورد ترجمه تبحر نداشته باشد، قطعا از عهده ترجمه آن برنخواهد آمد .
با این که این سه شرط در ترجمه لازم است، اما کافى نیست، زیرا مترجم علاوه بر شروط سهگانه، ضرورت دارد رعایت امانت نیز بنماید که به آن «حفظ سبک» گویند . زیرا مسلما کافى نیست که خواننده فقط بداند، نویسنده چه گفته است، بلکه به همان اندازه نیز مهم است که بداند چگونه گفته است؟ ولى آیا درجه اهمیت آن در ترجمه هر اثرى یکسان است؟
پاسخ به این سؤال آسان نیست . آثارى هست که مىتوان آنها را «آزادانه» ترجمه کرد به اصطلاح «نقل به معنى» . و کتابهائى هست که مترجم باید سعى کند تا عین عبارت آنها را به زبان دیگر برگرداند . (ترجمه لفظ به لفظ) . و میان این دو، تفاوت بسیار است . آنچه مهم است، این است که مترجم با مهارت خاص خود، بتواند فرهنگى را از راه ترجمه به فرهنگ دیگر انتقال دهد و از عهده چنین امرى به خوبى برآید .
در واقع نقش مترجم، نقش راهگشا است .
هنگامى مترجم در مقام «راهگشا» است که قوالب اساسى ترجمه را عمدتا بدون کمک دیگران به صورت ناسفته از کار درآورد . هرچند ممکن است امکانات لغوى و نحوى زبان را تماما فراچنگ خود نداشته باشد . و سپس او این ترجمه را براى افراد مختلف مىخواند و براساس پیشنهادهاى آنان، واژهها و ترتیب کلمات را عوض مىکند و به شیوههاى گوناگون کار خود را صیقل مىدهد (2) .
دانشمندان وظیفه و کار مهم ترجمه را پیامرسانى دو زبان در عرصه فرهنگى مىدانند و از این لحاظ، فن ترجمه را در دو قلمرو مشخص و متمایز محصور مىدانند:
«ترجمه، جریانى است میان دو زبان، و در این جریان یک پاى مترجم در زبان مبدا و پاى دیگرش در زبان مقصد است و مترجم از این طریق، پلى میان دو زبان برقرار مىکند . مترجم همواره میان دو نگرانى به سر مىبرد: از یک سو نگران این است که خواننده، ترجمه او را در نیابد و از سوى دیگر نگران است که پیام نویسنده را ساده و یا تحریف نکند .
و ترجمه معنائى Semantic . Translution مطرح مىکنند .
پیش از هر چیز باید گفته شود که هیچ ترجمهاى نمىتواند بهطور مطلق ارتباطى یا معنائى باشد . این پدیده، صرفا نسبى است و بسته به نوع متن و هدف ترجمه، یکى از این دو قطب برجستهتر مىشود .
ترجمه ارتباطى بیشتر به گیرنده پیام توجه دارد تا به فرستنده آن، برعکس ترجمه معنائى نمىخواهد از دنیاى فرستنده، فاصله بگیرد .
ترجمه ارتباطى به وارد کردن ساختهاى صورى و معنائى نامالوف از زبان مبدا به زبان مقصد، تمایلى نشان نمىدهد . اما ترجمه معنائى مىکوشد تا آنجا که امکان دارد ساختهاى مزبور را وارد زبان مقصد کند .
ترجمه ارتباطى خواننده را مهمتر از نویسنده مىانگارد درحالى که ترجمه معنائى اولویت را به نویسنده مىدهد .
ترجمه ارتباطى آسانتر خوانده مىشود، اما این خطر وجود دارد که چیزى که مىخواهیم بهطور کامل گفته نویسنده نباشد .
برعکس، در ترجمه معنائى سعى بر این است که تمام الگوهاى ساختى و در نتیجه معنائى زبان مبدا به زبان مقصد برگردد و گاه حتى بر آن تحمیل شود و طبیعى است که چنین ترجمهاى را به راحتى نمىتوان خواند .
مترجمى که شیوه ترجمه معنائى را به کار مىگیرد یک چشم و نیم خود را به متن و نیم چشم خود را به ترجمه اختصاص مىدهد . اگر دو قطب ترجمه را «ترجمه آزاد» و «ترجمه تحتاللفظى» بگیریم; ترجمه ارتباطى و معنائى به ترتیب در قطب اول و دوم جاى مىگیرند» (3) .
امروزه هرچه درباره ترجمه و هنر بودن آن، بنویسیم یا بحث نمائیم; تقریبا آئینهوار مىخواهیم پدیدهاى را که در اوائل قرن سوم هجرى صورت گرفته است، کالبدشکافى کنیم و هنرنمائى مترجمان زبردست قرن سوم را ارزیابى نمائیم .
آنچه مهم است، این است که در این پدیده و شکوفائى فرهنگى، دانشمندانى با توانمندیهاى خود، ابداعى را به وجود آوردهاند و توانستهاند، علومى را به فرهنگ اسلامى انتقال دهند که در بارورى و نوزائى فرهنگى مسلمانان، سهم بسزائى داشته است .
شیوه کار این دانشمندان بسى دقیق و کار طاقتفرسا بوده است . آنان در انجام کار خود به همه سبکهاى تحقیق، نسخهنویسى، مقابله و نقد و بررسى دستیازیدهاند . اینک به اختصار به هرکدام از این شیوهها اشاره مىشود:
براى تهیه نسخههاى خطى آثار یونانى، هیاتهاى رسمى گسیل مىشدند یا کار تهیه کردن و آوردن آنها را دانشمندان، خود به عهده مىگرفتند .
ابن ندیم، در «الفهرست» مىگوید:
«مامون شبى در خواب ارسطو را دید و همین خواب، او را به روانه کردن هیات برانگیخت . صرفنظر از صحت و سقم این سخن، مامون هیاتى مرکب از «حجاج بن مطر» و «ابنالبطریق» و «سلما» ، متصدى بیتالحکمه و چند نفر دیگر را براى آوردن نسخههاى خطى به امپراطورى بیزانس اعزام کرد و فرستادگان او نسخههائى یافتند که از آن میان بعضى را برگزیدند و در بازگشتبه بغداد، آنها را به مامون عرضه کردند و سپس به امر مامون به ترجمه آنها پرداختند (4) .
هیات دیگرى نیز از جانب بنوموسى (محمد و احمد و حسن فرزندان موسى بن شاکر) که دانشمندان ثروتمندى بودند، روانه آن دیار شدند . این هیات مرکب بود از معروفترین مترجمان آن زمان: «حنین بن اسحاق» و برخى دیگر که از نام آنها اطلاعى در دست نیست .
ابن الندیم مىگوید:
«آنها کتابهائى شگفتانگیز و تصنیفات غریبى در فلسفه، هندسه، موسیقى، ارشماطیقى (حساب) و طب با خود آوردند . بنوموسى مترجمانى مانند «حنین بن اسحاق» ، «حبیش بن حسن» (الاعسم) و «ثابتبن قرة» و چند تن دیگر را به خدمت گرفته بودند و در ازاى ترجمه کتابها، ماهانه مبلغى در حدود 500 دینار به آنها مىپرداختند (5) .
از نکات بارز فن ترجمه که مترجمان آن را در نظر داشتند، این است که گاهى از یک اثر، چندین نسخه فراهم مىآوردند زیرا ترجمهها از جهت متن اصلى آنها نیز باهم متفاوت بودند .
یحیى بن عدى در تنقیح نسخه خطى خود گوید: «باید بدانى که این فصل (فصل آخر مقاله آلفاى کوچک از الهیات ارسطو) را تنها در ترجمه حنین بن اسحاق مىتوان یافت . من آن را در ترجمههاى سریانى و ترجمههاى عربى سواى ترجمه اسحاق نیافتم . این فصل آن چیزى نیست که در خور نتیجه این مقاله باشد، بلکه بیشتر در خور آغاز مقاله آلفاى بزرگ است و درست مفهوم آن را بیان مىکند» .
سخن یحیى بن عدى مبنى بر این که این فصل را جز در ترجمه اسحاق در دیگر ترجمههاى عربى ندیده و آن را در ترجمههاى سریانى نیافته است، دلیل بر وجود نسخههاى متعددى است که پیش یحیى وجود داشته است . این، نمونهاى از انتقاد متون است که معمول مترجمان و دانشمندان بوده است (6) .
از آن گویاتر سخن حنین بن اسحاق است که درباره شیوه ترجمه خود بیان مىکند . او مىگوید:
«در بیستسالگى کتاب «فى التشریح» DESECTIS جالینوس را از روى یک نسخه یونانى پرغلط ترجمه کردم . بعدها، وقتى که تقریبا چهل ساله بودم، شاگردم حبیش از من خواست که کتاب را با استفاده از نسخههاى خطى یونانى که با خود آورده بودم، اصلاح کنم . من تمام این نسخهها را باهم مقابله کردم و توانستم نسخه منقح یگانهاى فراهم آورم . سپس این متن منقح یونانى را با ترجمه سریانى سابق خود مقابله و آن را اصلاح کردم . شیوه معمول من در تمام کوششهائى که براى ترجمه متنى آغاز مىکنم، این است . چند سال بعد این ترجمه سریانى را به عربى ترجمه کردم» (7) .
شیوه کار حنین بن اسحاق این بود که تنها وقتى دستبه ترجمه کار متنى مىبرد، که نخست متن یونانى منقحى از آن، از طریق مقابله نسخههاى خطى موجود، فراهم آورده باشد . اگر از اثرى تنها یک نسخه خطى داشت، ترجمه آن را به وقتى موکول مىکرد که به نسخههاى دیگرى از آن دستیابد .
بیشتر مترجمان به دلیل این که سریانى زبان بودند، و احیانا در زبان عربى مهارتى نداشتند، ترجمههاى بدى به زبان عربى ارائه مىدادند، به همین جهت نیاز بود که در این ترجمهها، تجدید نظر شود .
ابن ندیم در الفهرست مىنویسد:
«میرلاحى که در زمان ما (نیمه دوم قرن چهارم) حیات دارد، سریانى را به خوبى مىداند، ولى در عربى الفاظ زشتى (ناهنجارى) به کار مىبرد . نزد على بن ابراهیم دهکى به کار ترجمه از سریانى به عربى مشغول بوده و این دهکى ترجمههایش را اصلاح مىکرد .
گاهى خود حنین بن اسحاق ترجمه دیگران را اصلاح مىکرد (8) .
گاهى مترجمان که مىتوانستند متون فلسفى یا علمى را دریابند، از اینرو قادر بودند کتابهاى مترجمانى را که از یونانى و سریانى به عربى ترجمه مىشد، اصلاح کنند . مثلا ابن ناعمه که در عربى توانا نبود، به همین سبب دیگران ترجمههایش را اصلاح مىکردند (9) .
کندى نیز ترجمه دیگران را تصحیح کرده است .
صلاح الدین صفدى مىگوید:
«مترجمان، دو شیوه در ترجمه دارند: نخست آن است که یوحنا بن البطریق، ابن ناعمةالحمصى و دیگران به کار مىبرند . در این شیوه، مترجم هربار به یک کلمه یونانى نگاه مىکند، معنى آن را درمىیابد و سپس یک کلمه عربى که در معنى معادل کلمه یونانى است، به ذهن مىآورد و آن را مىنویسد، پس از آن به یک کلمه دیگر نگاه مىکند و به همین ترتیب کار را ادامه مىدهد تا ترجمه کتابى که در دست دارد، تمام شود . ولى این شیوه به دو دلیل نادرست است: یکى به این دلیل که در زبان عربى معادلهائى براى تمام کلمات یونانى وجود ندارد و به همین سبب است که مىبینیم در این نوع ترجمهها بسیارى از کلمات یونانى عینا در ترجمه آورده مىشود و دیگر به این دلیل که نحو و ساختمان جمله در یک زبان همواره متناظر با نحو و ساختمان زبان دیگر نیست .
شیوه دوم ترجمه، شیوه «حنین بن اسحاق» و جریرى و دیگران است . در این شیوه، مترجم جملهاى را مىخواند، معنى آن را درمىیابد و سپس به جملهاى معادل آن برمىگرداند . صرفنظر از این که کلمات دو زبان معادل یکدیگر باشند یا نباشند . این شیوه بهتر است . به همین سبب کتابهاى حنین بن اسحاق نیازى به اصلاح نداشته است، مگر آنهائى که در زمینه علوم ریاضى بود، زیرا او بر ریاضیات احاطه نداشت . احاطه او بر طب و منطق و طبیعیات و الهیات بود و آنچه او در این زمینهها ترجمه کرده است، محتاج به تجدیدنظر یا اصلاح نبود (10) .
ولى اقلیدس (کتاب اصول اقلیدس) و کتاب «المجسطى» و کتابهاى میان این دو را ثابتبن قره حرانى اصلاح کرده است (11) .
شاید رساترین راه در انتقال علوم و روش آموزش همگانى، روش «ترجمه آزاد» باشد که بیشترین اهمیت را به انتقال معنا و نقل محتوا مىدهد . این راه و روشى بوده است که حنین ابن اسحاق در انجام کار بزرگ خود به خوبى از عهده آن برآمده است .
امروزه نیز که بعد از رنسانس، گسترش سواد و دانش در میان اقوام بشرى، یکى از اهداف بزرگ آزادىخواهان و انساندوستان است، آسانترین راه براى ایصال دانش به تشنگان آن، آسانسازى علم، حذف اصطلاحات پیچیده و نوشتن با قلم روان و نثرى گویا، مىباشد . این به جز از طریق «ترجمه آزاد» از راههاى دیگرى میسور نیست .
انحصار علم در میان گروهى انگشتشمار و معدود و یا مغلقگوئى و پیچیده کردن آن که عمر و وقت دانشطلب را تنها در حل معضلات عبارات صرف نماید، خیانتبه علم و بشریت است . و این نکتهاى است که ابن خلدون فیلسوف اجتماعى مسلمان هم در گسترش علم بر آن تاکید دارد (12) .
پىنوشت:
1) از یوجین نایدا . Tawardascience of Translation ترجمه سعید باستانى به نقل از «درباره ترجمه» نشر دانشگاهى، 1365، محمدرضا حکیمى، ادربیات و تعهد در اسلام، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى - طاهره صفارزاده، اصول و مبانى ترجمه، چاپ دانشگاه ملى ایران .
2) یوجین نایدا نقش مترجم، ترجمه سعید باستانى، ص 27، به نقل از کتاب «درباره ترجمه» .
3) على صلحجو، بحثى در مبانى ترجمه، ص 50 - 51 به نقل از «درباره ترجمه» ، نشر دانشگاهى ، تهران، 1365 .
4) ابن الندیم، الفهرست، صفحه 304 طبع رضا تجدد .
5) منبع قبل .
6) عبدالرحمان بدوى، انتقال فلسفه یونانى به جهان اسلام، ترجمه اسماعیل سعادت، ص 59 نشر دانشگاهى درباره ترجمه 1365 .
7) همان منبع، ص 60 .
8) همان منبع، ص61 .
9) الفهرست، چاپ فلوگل، ص 234 .
10) عبدالرحمان بدوى، فن ترجمه و انتقال فلسفه، ترجمه سعادت، ص 77 .
11) شیخ بهائى، الکشکول، ج1، ص 388 چاپ ظاهرالزاوى، قاهره 1961 .
12) ابن خلدون، مقدمه، ص 532 احیاء التراث العربى، بیروت، بىتا .